سنتشکن
خلاصه کتاب:
سایه، دختر دزفولی جنگزدهای است که به دنبال مستقل شدن است. برای اینکه روی پا بماند بعد از رسیدن به سن قانونی، به عنوان یک نیروی همیار به شیراز و یکی از مراکز بچههای بیسرپرست معرفی میشود. چیزی از حضورش در آنجا نمیگذرد که قتلی رخ میدهد و پشت آنها رازی برای سایه از پرده بیرون میافتد و تازه میفهمد بچهها در چه آتش و جنایت پنهانی میسوزند. لو رفتن دلایل فجایع مرکز، آشناییاش با ارس و همخانه شدنش با خانوادهای، او را به سمت و سویی سوق میدهد که… سی سال بعد شهاب دفتر خاطراتش را در خانهای کوچک و در مرکز شهر تهران ورق میزند…
از متن کتاب:
ماهها گاهی تند میگذشت و گاهی کُند! یک سال و دو ماه بود که در بهشت بودم. هر شبی که سرم را روی بالش میگذاشتم، دلم میخواست ساعتها نگاهش کنم. یکوقتها میخندید و روی پرشیطنتش بالا میآمد و صدای خندههایمان خانه را تا یک شب برمیداشت. گاهی هم فقط نگاهم میکرد و جوری حرف میزد که احساس میکردم فرشتهای بودم که افتاده روی زمین. یکبار با خنده به او گفتم که “خوبه بالهام شکسته”، نگاهم کرد. عمیق و طولانی… جوری که تکتک سلولهایم برای هزارمینبار میخواست عاشقش شود. بعد آنقدر نزدیکم شد که داشتم فراموش میکردم بدون او، آدمم! آرام و با حسی که ریشههایش در تنم محکم بود، زمزمه کرد “فرشتهی بالشکسته، مقربتره!” شیرینترین دردها را کنارش تجربه میکردم و با بوسههایش آرام میشدم. اگر پایان درد، این بود، راضی بودم. بیگله و بیطلبکاری!
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.