نامههای سیاه
خلاصه کتاب:
افسون هدایی دانشجوی برجسته عکاسی و صاحب یک آتلیه مشهور از کسی که دوستش دارد نارو می خورد و بدهی بالا میاورد، کارش را از دست داده و در کمال ناباوریاش به زندان میفتد. بعد از یک سال به کمک وکیل مادرش از طبکارانش یک سال مهلت میگیرد که از زندان بیرون آمده و پول آنها را برگرداند. ولی وقتی آزاد میشود تازه متوجه میشود با چه کسانی و چه چیزهایی قرار است رو به رو شود. و همین باعث میشود ناخواسته وارد راهی شود که تهش جز تباهی نیست. اما درست لحظه ای که احساس می کند دیگر نقطه امیدی نیست،کسی که سال ها مثل سایه در زندگیش حضور داشته و منتظر بوده تا عشقش را به افسون نشان دهد به کمکش میآید.
از متن کتاب:
-چرا؟چرا از چشمت افتاد؟
صدای نفسش شبیه آه بود:
-چشم و چراغ یکی دیگه شد.
کی این قطرههای اشک،سرگردان صورتم شده بودند؟
برای چه اشک میریختم؟مگر چه شده بود؟
یکی بیخبر بود و دل بسته بود و بیآنکه بفهمم رفته بود.من کجای این قصه بودم؟دستم را با حرص روی صورتم کشیدم.اتفاقی در گذشته افتاده بود.بیاطلاع من و در همان گذشته هم تمام شده بود.در یک ماضی بعید و در حال ساده من هیچ اثری از آن ماضی بعید جز همین لحن خش گرفته او باقی نمانده بود.
سارینا –
سپاس بی کران از خانم شریفی عزیز