قرار بی‌زمان

4,500,000 ریال

از متن رمان قرار بی‌زمان :

 

سیما بدون لحظه‌ای مکث گفت:
ــ چون به تو اعتماد دارم و می‌دونم علی‌رغم همه‌ی چِل بازی‌هات، درنهایت کار درست رو می‌کنی. می‌دونم با همه‌ی کارهای غلطی که می‌کنی ولی بیشتر منطقی هستی تا احساساتی، و خوب می‌دونی با یه جا نشستن و اشک ریختن مشکلی حل نمی‌شه. و اینم می‌دونستم چون هیچ راه‌حل و پیشنهادی برات ندارم همون بهتر که دخالت نکنم. تو این‌قدر قوی هستی که تسلیم مشکلات نشی…
منتظر ماندم تا بیشتر بگوید. ذره‌ذره‌ی تنم می‌خواست بیشتر بشنود چون برای اولین‌بار حس می‌کردم خواهرم همان جوری درباره‌ام حرف می‌زند که همیشه آرزو داشتم باشم… واقعاً باشم. با دیدن سکوت سیما گفتم:
ــ بازم بگو…
ــ بخوام بیشتر بگم چیزایی می‌شنوی که خوشحالت نمی‌کنه، الان فقط دلم می‌خواد ازت تعریف کنم.