سودا

4,500,000 ریال

بخشی از رمان سودا :

 

ساعتی پیش ، وقتی در اتاق دخترش را باز کرد تا برای شام صدایش کند، دید کف اتاق همیشه تمیز گلناز پوشیده‌شده از گلبرگ‌های پلاسیده

و پژمرده. گلنازش جوری میان گل‌های پرپر شده نشسته بود که گویی سر قبر عزیزی نشسته باشد و زاری کند. بدون حرف و سوالی در را بسته

بود و حالا با خود فکر می‌کرد این نشانه‌ی خوبی است.

خوب می‌دانست دخترش غمیگین است. سنگینی غصه و اندوه را در تک تک اجزای تن عزیزدردانه‌اش می‌دید ولی با خود می‌گفت : ” می‌گذرد،

کدام دختری غم فراق و از دست دادن نچشیده که دخترش دومی باشد ؟”