آینهای برابر آینهات میگذارم
خلاصه کتاب:
مرد جوان به خاطر کار، از امریکا راهی ایران می شود؛ اما در خلال کار، تصمیم می گیرد دنبال بهانه ای باشد که مادرش را بعد از بیست و پنج سال به ایران برگرداند، بهانه ای که هم به گذشته ی مادرش مربوط میشود و هم احساسات او را درگیر دختری که میکند که…
از متن کتاب:
دست در کیفش میکند، تسبیح کبود را از میان آن بیرون میکشد و با مکث روى میز قرار میدهد. دستش روی تسبیح خیمهزده مانده. گذشتن از دانههایی که جزئی از جانش شده آسان نیست، ولی گاهی باید از جان هم گذشت تا رها شد!
به درخشش حلقهی سادهاش در نور غروب نگاه میکند و از لای انگشتها، به کبود دانهها… دو طوق… دو حلقه… اولی، صاحبش را نداشته و دومی… صاحبش را نخواسته!
نمیخواهد به زندگیاش فکر کند… آدم وقتی بخشی از جانش را میکند و از آن میگذرد، نمیتواند به چیز دیگری فکر کند.
شبنم –
بسیار عالی