یکی نبود…!

11,000,000 ریال

 

(دورۀ دو جلدی)

داستان یکی نبود…! دربارۀ بهنام و نیکاست، که بعد از مرحوم سردارخان، برادر ناتنی‌شان سرپرست جدید خانواده است!

مرد جوان متمول و متشخصی در روابط اجتماعی و متعصب در امور خانوادگی!

حالا فرصتی پیش آمده تا تقاص کینه‌ی عمیقی را بگیرد که از شهرزاد به دل دارد!

جدال نامدار با دختر ک شَر زاده از ابتدای ورودش به خانه رقم می خورد اما به مرور، به نقش پر رنگ شهرزاد در زندگی بازماندگانِ سردارخان پی می‌برد؛

سرپرستی بهنام فقط از عهده‌‌ی این گربه ی افسونگر برمی آید!

و نامدار هر آن ممکن است در سِحر این ساحره اسیر شود، حیف که عادت ندارد به سیب نیم‌خورده‌ی کسی گاز بزند، ولی امان از جادوی شه‌زاده خانم خدری‌ها… امااان!

 

از متن کتاب:

ای روزگار،یادش بخیر!اون وقتا بازی‌هامون مثه امروزیا نبود،مشغولیت زمون بچگی ماهارو دیگه بچه‌های این دوره زمونه بلد نیستن.یادمه اون روزا دخترا تو خونه بازی می‌کردن،همین خاله‌بازی و کش‌بازی و یه پی دو پی…پسرا گرگم به هوا و تیله‎‌بازی و شاه دزد وزیر.شبای بلند زمستونی بزرگا جمع می‌شدن زیر کرسی،بچه‌ها کنج پستویی یا گاهی هم‌اتاقای پشتی و دور از چشم بزرگترا،به بازی و هرهر کرکر می‌افتادن.نوبه‌ی بازی شاه دزد وزیر که می‌رسید،هر کی شاه می‌شد،پشت لب اونی که دزد شده بود،سبیل آتشین می‌کشید!پسرا تا وقتی بچه‌تر بودن،رغبت داشتن از این قسم بازیا هم بکنن،اما همچین که پشت لبشون سبز می‌شد،تا جا داشت از زیر این بازی در می‌رفتن،ها نه؟!